محمدعلی بهمنی - سه
شعر سه
.:: شاعر : محمدعلی بهمنی ::.
بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم
تو را تپنده تر از نبض واژه ها بسرایم
نپرس تازه چه داری
برای مشاهده ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید
- ۰ نظر
- ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۳۰
- ۳۹۰ نمایش
در سایت کتابهای صوتی جهت احترام به قوانین کپیرایت عمدتا تلاش میکنیم کتابهایی را صوتی نماییم که از نخستین چاپ آنها حداقل 10 سال گذشته باشد، با این حال مسئولین محترم انتشاراتی که کتاب صوتی شدهی انتشاراتشان را در این سایت مشاهده کردهاند و نظر مساعدی نسبت به قرار داشتن کتابشان در این سایت ندارند کافی است با ارسال ایمیل درخواست حذف کتاب را اعلام نمایند.
neyestan.raha@gmail.comشعر سه
.:: شاعر : محمدعلی بهمنی ::.
بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم
تو را تپنده تر از نبض واژه ها بسرایم
نپرس تازه چه داری
برای مشاهده ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید
شعر پنجره ها
.:: شاعر : کاظم بهمنی ::.
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
برای مشاهده ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید
شعر مهمانی
.:: شاعر : کاظم بهمنی ::.
در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت
بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت
از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد
در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت
برای مشاهده ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید
شعر قریب پنج دیوان
.:: شاعر : کاظم بهمنی ::.
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم
برای مشاهده ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید
شعر افسوس
.:: شاعر : کاظم بهمنی ::.
رسیده ام به چه جایی... کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی؟ کسی چه می داند
میان مایی و با ما غریبه ای... افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می داند
برای مشاهده ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید
شعر غزل و عاطفه
.:: شاعر : کاظم بهمنی ::.
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
برای مشاهده ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید
شعر برق چشمان تو
.:: شاعر : کاظم بهمنی ::.
نـه فـقـط از تـو اگــر دل بـکنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم
بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم
برای مشاهده ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید
شعر روستا
.:: شاعر : کاظم بهمنی ::.
تیـــر برقـــی «چوبیم» در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا
ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کـــوچ کردم از وطن ، تنهــــا بـــــرای روستـــــا
برای مشاهده ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید
شعر ساحل چشمت
.:: شاعر : کاظم بهمنی ::.
زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می کرد
به تو ستاره ی خوبم، نگاه ِ بد می کرد
کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو ِتو می شد، مرا لگد می کرد
برای مشاهده ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید
شعر گسل
.:: شاعر : کاظم بهمنی ::.
کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند
حـرف نمی زند تو را ،عمل ارائه می کند
فقـط برای کام خود لـب تو را نمی گزم
کسی که شهد می خورد عسل ارائه میکند
برای مشاهده ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید